کیستی
شب ، ستاره ها بیدار
من ، رهگذری در خواب
تنها سخنم با توست .
کیستی ؟
تو سایه ای پر مهر ، لیک رشته ای پر ابهام
در فضای تاریکی ، چون پری آسمانی ،
بی هیچ صدایی ، آرام و سبکبال ،
پا بــر ابـــر ها داشتی !
من ، در گذر این خواب
تــنها
تو را آه کشیدم که بــــگو ،
کیستی ؟
همیشه دلهره با من
همیشه انتظار در دل
حصاری از خیال در ذهن
مرا اینگونه خاموش ساخت
به ناگه ناله شومی ،
مرا از خواب بیدار کرد
و دیدم واژه ای آشنا
که می خواند مرا
کیستی ؟